قابل توجه مسولین استانی؛
متاسفانه زنگ تاراج کودکی در ایلام ما که پر است از آلام و دردهای سربسته و تاول زده به صدا در آمده است.کودکی فرزندان ایلام به بهای چند اسکناس کثیف حراج می شود و ما بی تفاوت از کنار آن می گذریم
کد خبر: ۳۱۵۳۷۹
تاریخ انتشار: ۰۱ آبان ۱۳۹۵ - ۰۷:۲۲ 22 October 2016

تابناک ایلام::دست های نحیف و استخوانی اش را زیر رگبار آفتاب می گذارد و گرمای نیمروز، به چشم های عابران خندان خیره می شود.

خیلی زود پای به دنیای آدم بزرگ ها گذاشته است و حالا نفس کشیدن اش در این شهر شلوغ و خشن به معجزه و اقبال گره خورده است. بی رمق ، ثانیه های کودکی اش را دود می کند و امروز به جای خندیدن و فوتبال بازی کردن در کوچه ها، ساقی فال ها و اشعاری شده است که حتی نمی داند چه کسی آن ها را سروده است!

چراغ سبز می شود و من دیگر می توانم به سمت اش بروم. می گویم خبرنگارم و آمده ام با هم دوست شویم اما خسته تر از آن است که بخواهد بین آدم ها، تمیز قایل شود. بلافاصله می گوید: «آمده ای دستمال بخری؟» سرم را به نشانه تأیید تکان می دهم و خوشحال می شود که از شر یک بسته دستمال کاغذی دیگر هم خلاص شده است. سطح شانه های مان حداقل ۵۰ سانتی متر با یکدیگر فاصله دارند و این یعنی که من چند برابرش سن دارم.

می گوید اسمش پیمان است و هر دو در گوشه پیاده رو می نشینم و او تا ۱۲۰ ثانیه مانده به قرمز شدن چراغ راهنما از روزگارش می گوید: «پدرم بیمار است و مادرم هم مجبور است از دو خواهر کوچک تر از خودم مراقبت کند. صبح ها ساعت 7 به مدرسه می روم و بعد از تعطیلی مدرسه به خیابان می آیم و هوا که تاریک می شود، فقط خودم به تنهایی با اتوبوس به خانه می روم.»

می گوید هنوز برای درس خواندن انگیزه دارد،هر روز از مدرسه که به خیابانها برای کار کردن می آیم از کنار آموزشگاه زبان آلفا عبور کرده و خودم را پشت نیمکتهای آموزشگاه تصور می کنم،آقا من زبان انگلیسی را دوست دارم.

وقتی با آن لحن معصومانه می گوید: فقط خودم به تنهایی به خانه می روم، انگار می خواهد به من بفهماند که دیگر بزرگ شده و استخوانی ترکانده است. من نیز هم سازش جلو می روم و می گویم که ماشاءالله برای خودت مردی شده ای و معلوم است که باید فقط خودت به تنهایی به خانه بروی.

اما وقتی می گوید که هشت سال بیشتر سن ندارد و مجبور است امسال یا سال آینده هم مدرسه را رها کند، از پایه فرو می ریزم و در کوششی ناموفق سعی می کنم خودم را معمولی نشان دهم. اما اسب چموش اندوهم رام شدنی نیست و انگار پیمان از چهره ام همه چیز را می خواند.؛امسال پدرم قول داده اگر پولی برای مان بماند به مسافرت می رویم.

این جای گفت وگو را خیلی دوست داشتم. نه به خاطر قول های راست یا شاید دروغی که پدر پیمان گفته بود، بلکه به این خاطر که پیمان با آن قد و قواره کوچک اش گویی احساس وظیفه می کرد که به من دلداری بدهد تا مبادا ناراحت از کنارش بروم. در آرامشی سنگین و بی اعتنا به صدای مهیب اتومبیل های آهنی، پیمان را در آغوش می کشم و در همین لحظه فرصت ۱۲۰ ثانیه دوستی مان تمام می شود. رفیق کوچکم باید سر کارش برگردد تا مبادا مادرش مجبور شود سفره را برای نان سفره بفروشد!

چند چهارراه پایین تر می روم و بوی مطبوع اسپند گواهی می دهد که این جا هم چند کودک کار، دوران شیرینی کودکی را به بهای خرجی امروز به حراج گذاشته اند.

نزدیک تر که می شوم، دخترک خردسال به یکباره برمی آشوبد و با اضطراب می گوید: «پلیس هستی؟» تا لبخند می زنم و پولی برای اسپندش می دهم، تازه خیالش راحت می شود و روی لبه جدول می نشینیم.

مریم ۹ سال دارد و با برادر شش ساله اش در میان اتومبیل ها می گردند و با التماس تکدی گری میکنند. پدر مریم سال هاست آن ها را رها کرده است و اصلا نمی دانند که پدرشان زنده هست یا نه! مادرشان هم در خانه قالی بافی می کند.

می گویم کسی هم این جا اذیت تان می کند؟ مریم به نحوی که انگار جلوی دوربین نشسته باشد، با مظلومیت خاصی روسری کوچک و وصله دارش را درست می کند:«دو بار من و برادرم را با یک ماشین بردند یک جایی که اولش خیلی گریه کردیم ولی بعد به ما غذا و کلی خوراکی خوب دادند. گفتند که دیگر در خیابان کار نکنیم و برویم درس بخوانیم اما مادرم می گوید که اگر پول نداشته باشیم، صاحب خانه بیرون مان می کند»

دانه های درشت عرق روی پیشانی برادر مریم می غلتد و روی گونه هایش می ریزد. تکه ای سیب سرخ دستش گرفته و بی آن که علاقه ای به گفت وگوی من و خواهر خردسالش نشان دهد، با ولعی دردآور به سیبی گاز می زند که شاید عابران به او هدیه داده اند.

حالا مریم اسپندهای نو را بر روی دانه های کهنه می ریزد و دست در دست برادرش، میان کندوی انسان و ماشین غرق می شوند. چقدر زود چشمم آن ها را میان جمعیت پرشمار، گم می کند. همان گونه که مادر بی وفای خوشبختی، سال هاست این کودکان اش را میان جنگل آسفالت گم کرده است.

برای یافتن این کودکان و غیربومی، مسیر زیادی نمی پیمایم. دو کودک بازیگوش با لهجه محلی شان با یکدیگر بلند بلند حرف می زنند و دو جعبه آدامس زرد رنگ، تمام سرمایه آن روز آن هاست. سه نفری آدامسی می خوریم و مسابقه باد کردن آدامس ها هم صمیمیت مان را چند برابر می کند.

شیرمحمد ۱۱ ساله و احمد ۱۰ ساله، پسر عمو هستند و پدر هر دوی آن ها کارگر ساختمان است که به قول خودشان با فروش این آدامس ها می خواهند برای خانه کمک خرجی در بیاورند. با وجود آن که والدین احمد متولد افغانستان اند ولی احمد اصلا خاک افغانستان را ندیده است و در ایران به دنیا آمده است.

برخلاف شیرمحمد که کم حرف و ساکت است، روابط عمومی احمد، دست کمی از یک خبرنگار ندارد و با تسلطی جالب بر کلمات می گوید: «شاید خنده تان بگیرد ولی آرزوی من خریدن دوچرخه و کامپیوتر و این جور چیزها نیست.

من فقط آرزو دارم که بتوانم شناسنامه بگیرم. آخر خیلی دوست دارم به مدرسه بروم ولی می گویند به من شناسنامه نمی دهند. درست است که الان تابلوی همه مغازه ها را می خوانم و حتی می توانم بعضی از کلمات را بنویسم اما اصلا مدرسه نرفتم. با پسر همسایه مان که مدرسه می رود، دوست هستم و حتی بعضی وقت ها با هم تمرین های کتاب اش را حل می کنیم

حالا مجنون وار گمان می کنم دیگر سرهر چهار راه باید منتظر کودک کاری باشم که با التماس هم شده می خواهد همچنان نان آور خانواده باقی بماند. پیمان و مریم و احمد تنها خردسالانی نیستند که کودکی شان به تاراج رفته است.

مطابق گزارش های سازمان آمار ایران، درحال حاضر نزدیک به دو میلیون و ۵۰۰ هزار کودک خیابانی و مطابق آمارهای غیررسمی هم بالغ بر هفت میلیون کودک کار در سراسر کشور وجود دارد.سهم ایلام از این آمار تا سالهای نه چندان دور شاید کمتر از عددی باشد که در مخیله تان می گنجد، ولی امروز ایلام ما هم در آمار کودکان کار حرفی برای گفتن دارد.

البته بدیهی است که در شهرهای بزرگی همچون تهران بسیاری از این کودکان کار، طعمه باندهای مخوفی می شوند که به اشکال مختلف آن ها را استثمار می کنند.ولی در ایلام ما این کودکان واقعا نان آور کوچک خانواده هستند و برای گروه و دسته خاصی کار نمی کنند.

همچنین در حال حاضر شاهد هستیم که معضل کودکان خیابانی بین نهادهای بهزیستی، شهرداری و گاه پلیس اجتماعی پاس کاری می شود و ارگان خاصی، مسئولیت اصلی سر و سامان دادن به این خردسالان قربانی شده را برعهده نمی گیرد.

متاسفانه، شرایط به گونه ای پیش رفته است که بین نهادهای مسئول در این حوزه، موازی کاری و تداخل شدید وظایف مشاهده می شود. هرساله و به خصوص در فصل گرما که تعداد کودکان خیابانی افزایش می یابد، بسیاری از این کودکان توسط شهرداری وگاه نیروی انتظامی از سطح معابر جمع شده و به بهزیستی تحویل داده می شوند؛ اما بهزیستی به دلیل نداشتن بودجه کافی وگاه به دلیل ضعف مدیریتی، پس از چند روز این کودکان را دوباره به خانواده هایشان برمی گرداند! از آن جا که خانواده های فقیر این کودکان، همچنان نیازمند دست های کوچک کودکان شان هستند، دوباره اطفال خود را به معابر عمومی سرازیر کرده و این سیکل باطل مدام تکرار می شود.

حال سؤال اصلی این جاست که اگر قرار است پس از چند روز ماندن در اقامت گاه ها، دوباره کودکان کار به خانواده های فقیر یا بدسرپرستشان تحویل داده شوند، پس اصلا چرا نهادهای مسئول به خود زحمت می دهند و با صرف بودجه ای چشمگیر، کودکان کار را از سطح معابر جمع می کنند؟

علاوه بر این چرخه معیوب که هر ساله بارها و بارها تکرار می شود، در اجرای طرح جمع آوری کودکان کار نیز نقایص فراوان دیده می شود. مشاهدات متعدد خبرنگاران و همچنین میزان ترس این کودکان از متولیان طرح جمع آوری کودکان کار، خود قرینه واضحی است که گاه با این کودکان به مثابه یک مجرم برخورد می شود!

پدیده کودکان کار، معلولی است که از دل صدها علت رنگارنگ برخاسته است. نبود شغلی پایدار و امن برای سرپرستان خانواده، فقر مادی بسیاری از خانواده های دارای کودکان کار، توزیع ناعادلانه ثروت ملی وعدم فرهنگ سازی در این حوزه، از جمله علت هایی هستند که معلولی به نام کودک کار را می آفریند.

هر لحظه ای که یک سرپرست خانوار، به هر علتی شغل اش را از دست بدهد، آنگاه پتانسیل بالقوه ای برای اضافه شدن یک کودک کار دیگر به خیابان ها ایجاد می شود. بواقع وجود رابطه مستقیم بین امنیت شغلی سرپرست خانواده و عدم حضور کودکان خیابانی، رابطه ای غیرقابل انکار است.

یک کارشناس جامعه شناسی و پژوهشگر اجتماعی در گفت وگو با ایلام قلم گفته است: «استخوان بندی و سنگ بنای یک جامعه سالم، به نحوه ارتباط گروه های مختلف جامعه و تعامل آن ها با یکدیگر وابسته است.

در جامعه ای که به هر دلیلی، یک گروه خاص خود را منفک از سایر گروه های جامعه بداند، آنگاه باید به بنیان های انسانی آن جامعه شک کرد. به طور مثال، فرض کنید یک گروه مرفه و یا یک گروه خاص در جامعه، احساس کند که هیچ وظیفه ای نسبت به رفع مشکلات کودکان کار ندارد. حال در چنین شرایط انفعال و بی مسئولیتی، خیلی سخت است که بتوان یک اراده جمعی و عمومی را برای ریشه کن کردن پدیده کودکان خیابانی تحقق بخشید

شریفی در ادامه به یکی از مشکلات نوظهور در حوزه کودکان کار اشاره می کند و می گوید: «بدبختانه شرایطی پیش آمده است که بسیاری از افرادی که ادعای فعالیت در راستای احقاق حقوق کودکان کار را دارند، تنها برای شهرت و نام و نشان وارد این عرصه می شوند.

به دلیل سال ها فعالیت در حوزه آسیبهای اجتماعی، شاهد هستم که بیشتر افرادی که در بسیاری از انجمن های غیردولتی فعال هستند، تنها به این دلیل که به آن ها بگویند «فعال حقوق کودکان» در جلسات و نشست های مختلف شرکت می کنند اما اگر واقعا در مقام انتخاب قرار بگیرند و مجبور شوند که بین شهرت شان و رفاه واقعی کودکان کار، یکی را انتخاب کنند، آنگاه مطمئن باشید به راحتی کودکان خیابان را زیر پا له می کنند تا مبادا وجهه و اعتبارشان خدشه دار شود

این کارشناس علوم اجتماعی می گوید: زنگ خطر افزایش کودکان کار در ایلام به صدا درآمده است. معزلی که احساسات و عواطف جامعه را هدف قرار داده و کانون خانواده ها را از هممی پاشاند.

به هر روی، نباید فراموش کنیم که شور بختانه آینده درخشانی هم برای بسیاری از این کودکان کار به انتظار ننشسته است. نمی گوییم که همه کودکان کار در آینده به دام ارتکاب جرایم گرفتار می شوند اما تصور کنید وقتی جامعه ای کودک کارش را سالیان سال به حال خود رها کرده و برای او ارزشی قائل نشده است، دیگر نباید توقع داشت که همان کودک در سن بزرگسالی برای همین جامعه بی احساس دل بسوزاند و یا اصلا کوچک ترین انگیزه ای برای خدمت رسانی داشته باشد. تردیدی نیست که رها کردن کودکان کار در دنیای تیره و تارشان، همچون پرتاب بومرنگی است که عواقب اش دیر یا زود به سوی خودمان برمی گردد!

متاسفانه زنگ تاراج کودکی در ایلام ما که پر است از آلام و درهای سربسته و تاول زده به صدا در آمده است.کودکی فرزندان ایلام به بهای چند اسکناس کثیف حراج می شود و ما بی تفاوت از کنار آن می گذریم.بیشترین همدردی که بعضی از ما با کودکانی همچون پیمان انجام می دهیم خرید یک بسته 5 هزار تومانی دستمال کاغذی از او آن هم از روی ترحم فانتزی است.ولی آیا تا به حال به صورت ریشه ای به جلوگیری از تاراج کودکی فرزندان ایلام اندیشیده ایم؟ آیا باید معضل کودکان کار در ایلام هم به مانند شهرهای بزرگ به سیلی مهار نشدنی تبدیل شود تا ما به فکر مهار آن باشیم؟

قابل توجه مسئولین محترم نهادهای ذی ربط باید بیان نماییم که موضوع بسیار مهم کودکان کار باید امروز مهار شود و فردا بسیار دیر است.


اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار