گرچه سطور بالا با مایه طنز نوشته شدند ولی باور کنید وقتی از درب آزمایشگاه خارج شدم حس افرادی را داشتم که پس از بخشش حبس ابد از درب بزرگ و آهنی زندان خارج شده و به افق خیره می شوند.
کد خبر: ۴۶۱۹۹۰
تاریخ انتشار: ۲۷ تير ۱۳۹۶ - ۱۰:۰۸ 18 July 2017
تابناک ایلام جمال دارابی ؛روزی در محل کار همچنانکه از هر دری سخن بود بجز کار،بحث طرح تحول سلامت و خدمات آزمایشگاه مرکزی استان ایلام توسط احدی از همکاران مطرح شدو من نیز هم ،به پویش راه رفته وی ،عزم چکابی کامل با حداقل هزینه ممکن در آزمایشگاه مرکزی ایلام نمودم .

چنانچه همکار محترم راهنمایی کرده بود روز قبل از یوم موعودبا مراجعه به درمانگاه شهرکوچک خود از طبیب حاذق موجود درخواست نمودم لیستی از آزمایشات متنوع از تمام ترشحات ممکن را برای حقیر در دفترچه قید نمایدتا صبح خروس خوان خودم را به آزمایشگاه مرکزی استان رسانده و بجای مبالغ گزافی که در آزمایشگاه های خصوصی دریافت می گردد ،با هزینه ای اندک خودم را چکابی کامل و تقریبا مفت نمایم .

موبایل را در ساعت خروس خوان تنظیم کرده و چون از شب قبل با لباس آماده برتن ،همانند سربازان میدان جنگ ،خوابیده بودم با زدن آبی بر چشمان خود در حدی که از خواب ناز بیدارشوند،خودرو را آتش کرده و با کوله باری از خروجی های ممکن به سمت مرکز استان حرکت کردم چرا که همکار محترم تاکید کرده بود که هرچه زودتر بروم بهتر است.

پس از پارک غرور آفرین خودرو،در حالی که اندکی بر فشار خروجی ها افزوده شده بود ،با چهره ای که مانند فاتحان فیلم های وسترن لبخندی شیطنت آمیز بر لب داشت ،به سمت درب کوچک آزمایشگاه مرکزی رفتم تا محصولات خود را عرضه کرده و جوابی محکم و قاطع برای امراض ممکن الوجود بدن خویش در اسرع وقت و با حداقل هزینه بیابم.

اما با گشودن در ورودی آزمایشگاه خرواری از تعجب بر امعا و احشا وارد آمد چرا که با خیلی عظیم از جمعیت عمدتا نسوان روبرو شدم که درهم تنیده ،دفترچه انباشته و منتظر نوبت بودند.لاجرم دفترچه را در پلکان آخر نوبت ها گذاشته و اندکی با خود خلوت نمودم تا بلکه مایعات و جامدات ارزشمندی که تاکنون با خود حمل کرده بودم قصد خروج نداشته باشند تااینکه نوبت دفترچه آبی رنگم فرا برسد.

ثانیه ها در ساعت بزرگی که به دیوار آویزان بود چنان به کندی می گذشتندکه لج آدم را در می آورد.هر لحظه می گذشت موجی از نفرین ناقابل و بلکه الفاظ رکیک بود که نثار همکار عزیزوایضا خودم می کردم که چرا باید اینهمه پاسکال از فشار را بر تن خود تحمیل نمایم، ولی کاری بود که دیگر باید تا انتها انجام می شدو راه بازگشتی نبود.

اندکی در غور تفکر و تامل فرورفتم که آیادیگران هم مثال من درفشار شدید روحی و جسمی ناشی از نگه داشت فضولات گرانبهای خود هستندیا خیر که با نیم نگاهی به پیرمرد بغل دستی و عرق سرد و دانه درشتی که بر پیشانی پرچین و چروکش داشت فهمیدم که همانا او هم در فشاری سخت و تقابلی کشنده به سر می برد.

دراین اوقات سپری شده بیش از آنچه که به فکر تعدادلیپو پروتئین با دانسیته بالا و یا سرم گلوتامیک اگزالواستیک ترانس آمینازموجود در خونم باشم ،به فکر فریب اورولوژیکی و راست روده ای خودم بودم که مباداکاری کنم که ظروف آزمایشگاهی، بی مظروف مانده و من هم سرشکسته و دست خالی به منزل برگردم .

بماند که چه لحظات دلهره آوری برما گذشت تا اینکه چشمان خشک شده بر دفتر چه مان برقی زدو مقارن ساعت ده و نیم صبح بالاخره خانمی از پشت میکروفن نام مبارک را صدا زد ،درکمال احتیاط به سمت باجه کوچک منشی رفته و بعد از جاخالی دادن به ناخن های لاک زده وی توانستم دفترچه به دست و خوشحال ،همانند کودکی که کارنامه قبولی اش را گرفته به سمت اتاق دوم حرکت کنم و اسباب مورد نیاز برای تولید خلاقیت را تحویل بگیرم .

هیچ وقت فکر نمی کردم اینقدر از اجابت مزاج خوشحال شوم و برخود ببالم که می توانم قضای حاجت کنم.اما ای دل غافل که روده نا محترم ،خود را به خواب زده وبا اعلام یکطرفه نزاع و انجام اعتصاب دفع ،تقاضاهای عاجزانه مرا برای اجابت مزاج بی پاسخ گذاشت و پس از آنکه تعدادتق تق های زده شده بر درب دستشویی زیاد شد و به فکر جماعت محترم لیوان به دست افتادم عطای آن را به لقایش بخشیده وظرف بی مظروف را با عصبانیتی آرام و متین راهی سطل اشغال کرده و لاجرم با نتیجه دو بر یک ،نمونه ها را تحویل باجه دادم.

در لحظه ای که اشک شوق از فراغت بال در آزمایشگاه مرکزی ایلام مرا در بر گرفته بود و در حال خداحافظی از پرسنل سختکوش بودم ناگهان ندایی سهمگین چون پتکی سنگین بر سرم آوار شد که این نمونه مال کیه برچسب نداره! توی یک چشم به هم زدن درب خروجی را بسته و با فریادی رسا از همه خواستم سر جایشان بمانند،البته بخاطر بیماران قلبی و زنان حامله اعلام کردم این یک عملیات انتحاری یا سرقت مسلحانه نیست چون اصولا اینجا چیزی که قابل دزدیدن باشه وجود نداره ،بلکه صرفا راهی برای پیدا کردن صاحب نمونه است که خوشبختانه پیدا شد و ماجرا ختم به خیر گردید.

گرچه سطور بالا با مایه طنز نوشته شدند ولی باور کنید وقتی از درب آزمایشگاه خارج شدم حس افرادی را داشتم که پس از بخشش حبس ابد از درب بزرگ و آهنی زندان خارج شده و به افق خیره می شوند.


اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۲
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۳:۴۸ - ۱۳۹۶/۰۴/۲۷
بسیار متین و زیبا و صد درصد واقعی
آزمایشگاه رفته
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۰:۱۵ - ۱۳۹۶/۰۴/۲۸
از طنزش که بگدریم جای بسی ناراحتی داشت سراسر داستان نشان ازبی برنامگی و بیچارگی بود.واقعا استانی که اینجوری باشه بیزارکننده است
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار