به گزارش تابناک : گفت روزي كه براي تست بازي در فيلم «فارغالتحصيل» ميخواستم به دفتر تهيهكننده بروم وضعم بد بود، حتي پول تاكسي نداشتم. با مترو و كلي بدبختي خودم را رساندم. موقع تست، همين كه دستم را از جيبم درآوردم اين بليت زمين افتاد و همه فهميدند كه با مترو خودم را رساندهام. اين در شرايطي بود كه رابرت ردفورد هم آمده بود و براي بازي در اين فيلم تست داده بود. ردفورد همان موقع هم سوپراستار بود و باديگارد و راننده داشت»... داستين هافمن به خبرنگار ميگويد «از فارغالتحصيل به اين طرف زندگي من فرق كرد و درآمدم آنقدر زياد شد كه تغيير طبقه دادم؛ اما اين بليت را گذاشتم جلوي چشمم تا يادم نرود از كجا شروع كردهام و چه حال و روزي داشتهام...» نظير پاتاوه مندرس اياز و بليت متروي داستين هافمن، من و شما هم چيزهايي داريم. يك كيف، يك اوركت، يك موتوسيكلت به ما يادآوري ميكند كه كجا بوديم و چه ميكرديم.
قصه من و شما البته شخصي است اما به نظرم مسوولان كشور خوب است كه حداقل روزي يكبار پيشينه و خاستگاهشان را به ياد بياورند. بزرگاني كه امروز در شمال شهر مينشينند، راننده و خدم و حشم دارند، حرفشان دررو دارد و حكمشان نافذ است، روزي روزگاري در روستا يا جنوب شهر زندگي ميكردند، بعضا حتي براي سير كردن شكم خود در مضيقه بودند. بزرگواري كه امروز با يك امضا ميتواند تصميمهايي كلان براي مردم بگيرد خوب است روزهايي را به ياد بياورد كه خود جزيي از مردم بود و چشم به بالادست دوخته بود تا صداي اميدبخش يك تصميم كارگشا را بشنود. شخصا موافق تقسيم كردن طبقاتي مردم نيستم. هرچه هست معتقدم كه ما همه باهم سوار يك كشتي هستيم و سرنوشتهايمان بيش از آنچه به چشم ميآيد به هم گره خورده است. لذا ميطلبد كه باهم مهربانتر باشيم وبيشتر هواي يكديگر را داشته باشيم. منتهي به قول سعدي «تواضع ز گردنفرازان نكوست.» معقولتر اين است كه بزرگان با يادآوري گذشته خود هواي همسايهها و همردههاي سابق خود را داشته باشند و اجازه ندهند تا تنعمات مرتبط با پست ومقام، ايشان را بفريبد...
منبع : روزنامه اعتماد