به گزارش تابناک فارس،
موضوع از آنجایی شروع شد که یک نامه تهدیدآمیز 2 روز پیش به این مرکز رسید که خودتان آنجا را تعطیل می کنید و در غیر اینصورت ما این کار را انجام می دهیم.مسئول این مرکز پس از دریافت این نامه با بهزیستی شیراز تماس می گیرد و موضوع را مطرح می کند.اما بهزیستی جواب می دهد شما کارتان را ادامه دهید.
و اما روز بعد که سه نفر از کارکنان زنان در پناهگاه حضور داشتند. آنها مثل هر روز ساعت هشت
به پناهگاه آمده بودند برای آغاز فعالیتهای روزانه. «حدود ساعت ده و نیم
صبح بود که صدای کوبیدن در آمد. من آمدم ببینم چه خبر شده که عدهای مرد
ریختند داخل مرکز. من از آنها خواستم مجوزشان را نشان بدهند، اما گفتند:
«مجوز چیه برو کنار.» وقتی مقاومت کردم. یکی از آنها مقنعه مرا گرفت و
کشید بیرون. بعد چندتایی با مشت و لگد افتادند به جانم.
جالب اینجا بود که کسانی به این مرکز حمله می کردند که بارها برای گرفتن وسایل مقاربتی به این پناهگاه رجوع داشته اند.اما آنها به من حتاکی کردند،منی که جانم را گرفتهام توی دستم و سرنگهای آلوده را از محله جمع و برای جلوگیری از ایدز و هپاتیت در محله تلاش میکنم.
زهرا کشاورز اینها را میگوید و پیشانی شکسته و چشم کبودش را نشان میدهد:
«ما بارها و بارها به داد مردم محله رسیدیم. باورتان نمیشود. روزی ۳۳ ـ
۳۴ نفر مراجعهکننده داریم و بخش سیار ما هم هر روز سرنگهای آلوده را جمع
میکند تا مبادا بچهها به بهانهی بازی کردن از آنها استفاده کنند.»
کارکنان این مرکز که از نیروهای پویای جامعه هستند،هر کدام فبلا به بیماری اعتیاد مبتلا بوده اند که با این بیماری مبارزه کرده و آنرا در خود نابود کرده اند.
عباس دیلمیزاده، مدیرعامل جمعیت خیریهی تولد دوباره که از شرایط ایجاد
شده ناراحت است، به این مسأله از زاویهای دیگر نگاه میکند: آیا کسانی که
در این مراکز را بستند میدانند چند سرنگ آلوده در آن وجود دارد.
سرنگهایی که از طریق اعضای مرکز از سطح محله جمعآوری شده و اگر این
سرنگها در سطح محله پخش شود، چه اتفاقی میافتد؟
او میگوید: «آیا با تعطیلی این مرکز صورت مسأله پاک میشود؟ غیر از این
است که این معتادان در محلههایی که کودکان و زنان در آن هستند پخش
میشوند. در کوچهپسکوچه مواد مصرف میکنند و سرنگهای آلوده را همهجا
میاندازند و بچهها هم شاهد این مصرف خواهند بود؟ به نظر شما آیا میشود
معتادان را در جزیرهای پنهان کرد؟ آیا این اقدام اصلاً امکانپذیر است؟»
دیلمیزاده این تفکر دربارهی اعتیاد را تفکری قدیمی، مثل سریالهای آقا
تقی دههی شصت، میداند: «اجرا شدن تفکرات قدیمی در مورد حذف معتادان به
جایی نرسید. واقعیتها را نمیتوان کتمان کرد. درحالحاضر در بسیاری از
کشورهای دنیا از روشهای جدید برای مبارزه با اعتیاد استفاده میکنند.
روشهایی که با آسیبهای کمتری همراه باشد و این از برنامههای ایران هم
بوده و تاکنون در سطح جهانی افتخاراتی هم به دست آورده. به نظر عجیب میآید
که هنوز کسانی با این تفکرات قدیمی دست به این اقدامات میزنند.»
زهرا کشاورز باز عنوان کرد که:باورتان نمیشود، ما بیش از پنج یا شش بچه را از کوچهپسکوچههای محله
نجات دادیم و فرستادیم بهزیستی؛ بچههایی که معلوم نبود، اگر همینطور
آوارهی کوچههای تنگوباریک سنگ سیاه باشند، چه سرنوشتی پیدا میکنند.
فاضل زاده ضمن تایید این صحبتها ادامه می دهد:من بهشدت از اتفاق پیشآمده ناراحتم. درحالیکه مردم محله میدانند که این
نیروها چه خدماتی ارائه و چقدر به وضعیت بهبود اجتماعی آن کمک میکنند.
آنها به مراجعهکنندگان، که معمولاً زنان کارگر جنسی و معتاد هستند، وسایل
بهداشتی و مقاربتی و سرنگ نو میدهند. اگر باردار باشند، از آنها مراقبت
میکنند. یک وعده غذای گرم هم به آنها میدهند. این اقدامات طبق تحقیقات
تأییدشدهی بینالمللی به روند بهبود محلههای آسیبزا کمک شایانی میکند.
اگر این خدمات نباشد، بهراستی چه اتفاقاتی را در محله شاهد خواهیم بود؟
حمید آزرمی، رئیس سازمان بهزیستی شیراز، میگوید که بههرحال اگر مردم
نخواهند، این مراکز جمع میشوند. فاضلزاده هم نظرش این است که دیگر برای
حفظ جان کارکنان هم شده کار را در این محله آغاز نمیکند اما معلوم نیست که
تکلیف ۱۸۰۰ باکس دویستتایی سرنگ، که در پنج ماه گذشته جمع شده، از این پس
چه میشود؟ تکلیف ۵۵۴ نفر معتادی که در پناهگاهها و مراکز مختلف تولد
دوباره شب را سر میکنند، چه میشود؟ آیا آنها باید شبحهای سرگردان در
کوچهپسکوچهها باشند و با سرنگهای آلوده تزریق کنند و باعث اشاعهی ایدز
و هپاتیت و سل شوند؟
بااینهمه امروز درِ مراکزDIC تولد دوباره در محلهی سنگ سیاه قفل است. معلوم نیست که آیا به تبعات این اقدام فکر شده است یا نه.