تابناک: برای نخستین بار قصد داشتم تا ببینمش؛ گفته بودند که برای دیدنش باید چند کیلومتری از نیاسر دور شوی. قرارمان سر یک تپه بود. گفته بود هر وقت که خواستی بیا من آنجا هستم. دل در دل نداشتم تا ببینمش.
کد خبر: ۱۲۶۰۶۷
تاریخ انتشار: ۱۸ آبان ۱۳۹۴ - ۱۱:۰۶ 09 November 2015
به گزارش تابناک به نقل از ایسنا، به آنجا رسیدم. پای تپه دیدمش. به آسمان خیره شده بود. برایش دست تکان دادم. به روی تپه رفتم و نزدیکش شدم. با گرمای وجودش مرا پذیرفت. سنش را پرسیدم "حدود دو هزار سال". گفتم می‌دانی چگونه به دنیا آمده‌ای؟ "اردشیر بابکان در دوره ساسانی، زمانی که از اصفهان باز می‌گشت، سر ملک اصفهانی و اشراف زادگانش را از تن جدا کرد و سرها را با خود به اینجا آورد، به همسایه‌ام چشمه اسکندریه رسید، آب و هوای خوش اینجا او را جذب کرد و تصمیم گرفت اینجا یک یادگاری داشته باشد". این شد که مرا ایجاد کرد و نامم را چهارطاقی گذاشت.

گفتم می‌دانی چرا به اینجا نیاسر می‌گویند؟ این نامگذاری ربطی به آن سرها که گفتی دارد؟ "آری؛ همان‌وقت که اردشیر بابکان مرا ساخت، کنار چشمه اسکندریه یک مهمانی برپا کرد و سفره‌ای پهن کرد و با سرها، سفره را تزیین کرد. از آن زمان این منطقه به نیانسر یا سرنیاکان معروف شد. حالا هم با گذشت زمان نیاسر خطاب می‌شود.

پرسیدم آتشکده‌ای؟ نگاه چپ چپی به من انداخت و گفت "در بعضی از کتب تاریخی از من با آتشکده ساسانی نام برده می‌شود، اما خودت ببین آتشکده باید در جایی ایجاد شود که دائما آتش روشن باشد، اما اینجا که بادخوری زیادی دارد، آتش نمی‌توانسته دوام بیاورد". نفسی چاق می‌کند، "آتش آتشکده بسیار مهم بوده و باید از سه عنصر باد، باران و نور خورشید محافظت می‌شده اما این جا که هر سه اینها به آتش اصابت می‌کرده است".

حالا مهم نیست، مهم این است که هر ساله کلی آدم می‌آیند برای دیدنت. گفتم خب باز هم از خودت برایم بگو... گفت از خاصیت نجومی من اطلاع داری؟ گفتم نه، " سال 1380 بود که خاصیت نجومی‌ام مطرح شد. در طول سال، دو انقلاب تابستانه و زمستانه اتفاق می‌افتد، در روز اول تابستان، خورشید در وسط هلالی یا هشتی من می‌افتد که به این روز انقلاب تابستانه می‌گویند. در اولین روز از زمستان هم، این چنین اتفاقی می‌افتد و خورشید در وسط هلالی قرار می‌گیرد که انقلاب زمستانه است".

دستی به بدنش کشیدم. انگار حواسش به من نبود هم‌چنان به آسمان خیره شده بود. فیلگوش‌هایی را روی هر ستونش دیدم. این فیلگوش‌ها چه کاری را انجام می‌دهند؟ این هنر ایرانیان باستان را نشان می‌دهد. این فیلگوش‌ها، وزن سقف را به طور مساوی بر روی چهار ستون منتقل می‌کنند".

خیلی آرام رو به من کرد و گفت می‌خواهم دو تا از دوستانم را به تو معرفی کنم. یکی از آنها "کوه هیم" که به "پنجه خورشید" معروف است. خوب که نگاه کنی "کوه را مانند انسانی می‌بینی که رو به آسمان در حال فریادزدن است." خوب نگاه کن.

حواسش پرت کوه هیم شد. گفتم آن دوست دیگرت کجاست؟ درخت چناری را در پایین تپه نشانم داد: "این درخت 1100 سال قدمت دارد". می‌دانی که "درخت چنار هرچه عمرش بالاتر می‌رود، از داخل آتش می‌گیرد، اما سرسبزی خودش را حفظ می‌کند." پایین که رفتی، می‌بینی که تنه درخت سوخته شده اما درخت کماکان سرسبز است. پایین که رفتی می‌بینی که "قطر بیرونی تنه 2.5 متر و قطر درونی تنه درخت 1.5 متر و ارتفاع آن 15 متر است."

چند بار این جمله را تکرار کرد "پایین که رفتی می‌بینی... می‌شود پایین بروی... می‌خواهم تنها باشم".
منبع: تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
رضا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۲:۴۴ - ۱۳۹۴/۰۸/۲۰
چ با حال....
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار