اختصاصی «تابناک باتو»؛
ما انسان ها اغلب حقیقت را کتمان می کنیم و گاه با نیات خوب و در مواردی
دیگر به این دلیل که به کسی توهینی نکرده یا او را در وضعیتی ناجور قرار
نداده باشیم و در برخی موارد بی پرده، مردم را فریب می دهیم. همچنین ممکن
است واقعیت را بگوییم و کسی ما را باور نکند.
کارکنان
برایتساید تصمیم گرفتند به تخیلات خود اجازهی پرواز بدهند و جهانی را
تصور کنند که در آن هیچ کس به جز حقیقت ناب و خالص چیز دیگری نمی گوید. با
هم تصاویر و زیرنویس آنها را می بینیم و در کارها و رفتار خود تأمل می
کنیم.
قاضی: متهم، آیا سوگند یاد میکنی که حقیقت را بگویی، تمام حقیقت را و چیزی جز حقیقت اظهار نکنی؟
متهم: البته، ای زنی که حاضرم با خوشحالی او را به یک قرار عاشقانه دعوت کنم.
امروز هیچ اتفاقی نیفتاد، درست مثل دیروز کار
فقط توانستم ۱۶۴۰ فوت بدوم و احساس می کنم الان قراره بیفتم و بمیرم از ورزش
مصاحبه کننده: چرا تصمیم گرفتی برای شرکت ما کار کنی؟
متقاضی: راستش موقعیتای دیگه از اینجا بدتر بودن به هر حال اصلا من خیلی هم خوششانسم که یه مصاحبهی شغلی گیرم اومد.
ـ من هیچ وقت از این شامپو استفاده نمی کنم. ـموهام واسه این اینقدر
پرپشت و لطیفه، چون آرایشگرای حرفهای پنج ساعت روشون کار کردن.
شما برای سالها به سختی درس خواندید. اکنون وقت آن است که تکههای
کوچکی کاغذ رنگی دریافت کنید که در زندگیتان به هیچ دردی نخواهند خورد.
زن مومشکی: دیر کردی
زن بلوند: چی شد؟
پسر: هیچی راستش نمی خواستم بیام.
زن: منظورتون در مورد اون رنگ محو اون گوشه چی بوده؛ آیا بیانگر اعتراضتون نسبت به جامعهی مصرف گراست؟
نقاش: راستش نه فقط اشتباهی کمی رنگ اونجا ریختم.
این یکی باطری ضعیفی داره و اون یکی پر از اشکاله ولی چون گرونتره اگه بهت بفروشمش پاداش می گیرم.
زن: این آخرین تهدید پوشالیه منه عزیزم. من میرم دو ساعت آینده رو صرف
بستن چمدونام می کنم و بعد ۱۵ دقیقه گریه می کنم و بعد از اون آشتی می
کنیم.
مرد: باشه منم میرم تا تو کارتو می کنی تلویزیون تماشا کنم.
چگونه در عرض پنج روز ثروتمند و موفق شویم.
سخنران: بسیار خوب، من ۴۵ دقیقهی آتی رو صرف گفتن یک سری چیزهای واضح به
شما میکنم و پس از اون راهمو می کشم و می رم چند تا سادهی احمق دیگه رو
گول بزنم.
می تونم یه پیشنهادی بت بکنم؟
دختر: نه خودم می تونم ببینم که قیمتاتون خیلی واسه من تنده، ولی می خوام یکم بیشتر تو مغازتون بچرخم تا یه وقت فکر نکنی فقیرم.
دختر: میتونی کمکمون کنی
پسر: دوس دارم اما مزاحمم نشید کار دارم.
رئیس: چرا کار نمیکنی؟
کارمند: چون ندیدم داری میای.
در آن دنیای وارونه. جائیکه چپ همیشه راست است،
جائیکه سایه ها اجسام واقعی می شوند،
جائیکه ما تمام شب را بیدار می مانیم،
جائیکه افلاک به اندازه دریاهایی که اکنون عمیق اند،
کم عمق می شوند و تو مرا دوست داری