علی کمالی خاطره یکی از دوستان دوران جنگ خود و پیمانی که باهم بسته اند را برایمان تعریف می کند.« یک دوستی داشتم اهل سمنان بود.
تیر
می خورد پشت سرش و مجروح میشود. در همان زمانی که من رضا را به سنگر
میبردم در راه باهم کلی حرف می زنیم و قراری بی خودمان می گذاریم که اگر
هر اتفاقی برایمان افتاد از هیچ امکاناتی استفاده نکینم.
اعتقادمان
برآن بود که برای مال دنیا نجنگیده ایم. هنوز هم جنگ شود من در صف اول
قرار میگیرم. من تا به امروز به آن عهد پایبند بودم. اما چند سالی است که
تنگی نفس و این خارش های گاه و بی گاه که نمی دانم علت آن از چیست امانم را
بریده است.
خرج دوا و درمان گاهی به ماهی ۲ میلیون
تومان هم می رسد. اگر حالم خوب باشد و از صبح تا شب کار کنم،روزی ۷۰ یا ۸۰
هزار تومان درآمد دارم که ۵۰ تومان آن سود است. اما کفاف خرج روزانه ام را
هم نمی دهد چه برسد به دوا و درمان.»