نگاهم به سمت پسر بود که پدر از حادثه ای که برایش اتفاق افتاده بود سخن به میان آورد ، در یک تصادف جان سالم به در برده بود وخوشحال از این که اتفاقی برای خودش وفرزندش نیفتاده بود .
کد خبر: ۸۴۲۶۴۴
تاریخ انتشار: ۰۸ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱۱:۱۸ 27 April 2020

تابناک ایلام  مجتبی کاور ::زندگی چنان سخت شده که همه اعضای خانواده را برای لقمه نان به تکاپو انداخته است.تورم که بالا باشد ،مخارج که سنگین باشد ، تبعیض و نا عدالتی که در جامعه رواج پیدا کند، فقر طبقاتی جامعه را در بر می گیرد . همین باعث می شود تا کوچک و بزرگ، زن و مرد، پیر و جوان ،همه و همه برای سیر کردن شکم خانواده تلاش کنند تا زنده بمانند!

در تابستان داغ دهلران در حال عبور از خیابان اصلی شهر بودم ، کودک حدود 10ساله ای با تیشرتی مشکی و موهای مرتب ، چند خیار تازه در دست ،بدون اینکه چیزی بگوید ؛وسط خیابان صاف ایستاده وفقط خیارها را بالا گرفته  بود !

نحوه ایستادن وسکوت این کودک آن هم در کنار خیابان اصلی شهر توجه ام را جلب کرد ،حدود 10دقیقه نظاره گر او شدم و بعد از چند لحظه به سمت او رفتم و چندین دقیقه در کنار این کودک مکث کردم تا علت و چرایی خیارهایی که بالای سرخود گرفته بود را جویا شوم.

با این کودک هم کلام شدم و علت را جویا شدم ،گفت فروشی اند! گفتم این چند خیار را چطور می خواهی بفروشی ؟ زیر لبی وبا لهجه ای غلیظ عنوان کرد "با پدرم هستم ،او کمی جلوتر از من خیار را کیلویی می فروشد "! . از روی حس کنجکاوی چندین سوال ازاین کوک پرسیدم:

خیار کیلویی چند؟۱۵۰۰

اذیت نمیشی؟ نه

ساکن شهر دهلران هستی ؟نه از روستا های اطرف برای کمک پدرم به شهر آمدم !

با این سن چرا تو برای کمک آمدی ؟ خوب باید مخارج زندگی خواهر وبرادرانم تامین بشه پدر به تنهایی نمی تونه !

گاهی تنها سوالات من را با سر جواب می داد ،به محض اینکه چشمش به هم سن سال های خودش در شهر می افتاد ،سرش را پایین می انداخت! بعد از کمی مکث و صحبت ،از کنارش به داخل ماشینم که روبروی وی بود رفتم.

چندین ساعت نظاره گر او بودم و گاهی از خستگی ،دستان خود را برای چند دقیقه ای از بالای سر خود پایین می کشید ! مجدد به سراغش رفتم و به او پیشنهاد دادم که روی یک کاغذ قیمت را بنویس تا راحت مردم متوجه شوند و خرید کنند که این چنین هم شد!

از میان خودرو هایی که از خیابان عبور می کردند ،برخی که راننده اش جوان بود ، صدای موزیک شان را بالا برده و این کودک با چپ راست کردن گردن خود آنها را نظاره می کرد ! و گاهی نیز  صحنه های مختلف را نگاه می کرد و لبخند کودکانه ای زیر لب میزد !

این حکایت تنها یکی از کودکان کار است که همراه پدر خود برای لقمه نان از روستا های اطراف شهر راهی دهلران شده تا محصول زمین اجاره ای خود را به فروش برسانند تا در پی فروش آن توانسته باشند مخارج سنگین زندگی خود وخانواده را تامین کنند.

حدود 100 مترجلو تر با پدر این کودک هم کلام شدم .بعد از احوال پرسی سر صحبت را  باز کردم ! دلش پر بود از این روزگار و مشکلاتش ،در حال صحبت بودیم که چند خانم قیمت پرسیدند.

خیار کیلویی چند؟۱۵۰۰

مشتری :کیلویی ۱۰۰۰تومان بده چند کیلو ببرم! فروشنده به خدا به صرفه نیست.

خلاصه چند کیلو با قیمت ۱۵۰۰بردند.

کشاورزی ؟بله

زمین مال خودته؟ نه اجاره کردم کمی با استرس جواب سوالات من را می داد بهش گفتم نگران نباش خبرنگار هستم لبخند زد نزدیکتر شد واز نوع صحیت کردنش احساس کردم که استرسش کمتر شد !

چرا سر زمین عمده نمی فروشی ؟ دلال کیلویی ۴۰۰می خره و به صرفه نیست واگر این قیمت بفروشیم نتها چیزی سود نمی کنم بلکه بدهکار هم می شوم.

چهره جوانی داشت ولی مشقت و سختی درچهره آفتاب سوخته او کاملا مشهود بود.

با اینکه سنی نداشت ولی سختی کار و تلاش در سایه تورم برای تامین معیشت خانواده خودنمایی می کرد می گفت مجبور هستم که خرج زن و بچه ها  رادر بیاورم ....کلامش را قطع کردم.

مگرچند فرزند داری ؟ 6فرزند دختر وپسر دارم !

متولد چه سالی هستی ؟ 73

چطور این همه فرزند ؟ گفت دو زن دارم !

لبخندی زدم ،چرا دو زن؟گفت قسمت شده دیگه !

اون پسرچندمته ؟پسر بزرگم است که آمده کمک

با این سن اذیت نمیشه؟چکار کنم مجبور هستم برای لقمه نان تلاش کنم

با مکث کوتاهی گفت جان خودت اگر می تونی کمک کن مشکل زیاد دارم خیلی جا نامه نوشتم ولی جوابی نگرفتم برای حل مشکلاتم !

پسر9ساله هنوزدر کنار خیابان ایستاده و گاهی از خستگی مقوا دست نوشته خیار کیلویی 1500 را پایین می آورد تا استراحت کند و زمانی که خودرو یا  شخصی می خواست عبور کند، سریع مقوا را بالای سر خود می گرفت تا شاید پدر کیلویی خیار بفروشد و  دست پر به خانه برگردند!

نگاهم به سمت پسر بود که پدر از حادثه ای که برایش اتفاق افتاده بود سخن به میان آورد که در مسیر تصادف کرده بود و بخیر گذشته بود .خوشحال از اینکه اتفاقی برای خودش وفرزندش نیفتاده بود .

این تنها حکایت یکی از کودکان این سرزمین است که برای معیشت خانواده خودهمراه پدر تلاش می کنند که حکایت بسیار تلخ جامعه ما است که یک کودک برای کمک مخارج زندگی خانواده و از سر ناچاری به کمک پدر خانواده بیاید. کودکی که باید کودکی کند! ولی او نه تنها کودکی نمی کند بلکه از همین سن کم باید بار سختی های زندگی خانواده را به دوش بکشد تا توانسته باشند در جامعه زندگی کنند ،جامعه ای که روز به روز فقرطبقاتی در آن بیشتر وبیشتر می شود و متاسفانه اختلاس گران ، ژن های خوب و آقازاده ها بدون دغدغه راحت راهی آن ور آب  می شوند و با پول بیت المال در سایه رفاه گذران زندگی می کنند ! /م

اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۳
محمد
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۲:۳۷ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۹
خداوند به او برکت و سلامتی و تمام کاخ نشینلن لواسان شاندیز و طرقبه هشتگرد و ملعون زادگان زالو صفت که به تعداد اندکی صدروالساداتی اشاره می کند رسواتر کند خداوند ریشه طبری پورها رعیتها و تمام اختلاسگران را بخکشاند ننگ ابدی برآنها و درود خداوند بر نان های هلال
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۳۳ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۰
الهی هرکس حق تو را خورده مرگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ لخورد .لعنت بر شما حق خوران .کثافتها
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۰:۴۷ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۱
پدره متولد ۷۳ یعنی ۲۶ ساله ۲ تازن داره ۶ بچه!
الان خیلی ازپسرا ۳۸ سالشونه مجردند !!!! مجبورکه نیستی ۲ تازن بگیری ۶ تابچه ردیف کنی
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار